۶ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۶
کد خبر: 496311

آن قدر شورِ گفتن و نوشتن دارم که نمی‌توانم حقِ حلاوت را ادا کنم. نمی‌توانم از غریبی و حسرتی که دیگر رفته، حرف بزنم. ازعجزی که نیست. نمی‌توانم طعمِ دلپذیرِ عشق را از واژه‌ها عبور دهم و آن گونه که درخور است از ضیافت مشهدالشفا بگویم.

دلِ من داند و من دانم و دل داند و من

قدس آنلاین

تمام سی و چهار سال عمری که گرفته ام از خدا یک طرف، این روز و شب ها، یک طرف... این  روزها که بی‌حد و مرز، دلم گلستان است..

جان پناه عاشقان! سلام... با کدام جملات، طول و عرض شادی ام را نشان بدهم... بگویم آرزو بر دل نماندم... بگویم پوست انداخته ام... و از طعم مستجاب الدعوه شدن بنویسم..

از حظّ مشهدی شدن... در باب الرضا نفس کشیدن... از پوست و روح و استخوانِ سفری حرف بزنم که ننوشتنی است...

روایتِ تلخ و شیرین خود را بنویسم. شیرین، چون زمستانی دارد با شکوه و دی ماهی که فصل دیدار می‌شود و تلخ، چون نمی‌داند حساب دیدن و آمدن از شنیدن چقدر دور است.

همه راست می‌گفتند: عالمی دارد این میهمانی! عالمی دارد پای بوسیِ شمس و سلطان! رخصتی که در آن تو باشی و معشوق!

چند روزی است که دیگر نی و تمنّا نیستم. خیّران که بالِ پروازم شدند، همه سال‌های نیامده را واگذار کردم به لحظات نابِ حرم.

موج‌های تنهایی‌ام ته کشیده‌اند و در قلبِ ساعت‌های طلا، رها شده ام. جایی در حوالی آسمان.

کنار ضریح، حسابی به حضرت خورشید، گفتم: خانه‌تان گرم و مهربان است و از وقتی پا به صحن تان گذاشته ام، محو پشت و پناهی‌تان شده‌ام. شده‌ام مهمانی که عاقبت به خیر شده و دیگر فقیر و دور و بی رؤیا نیست.

یا علی بن موسی الرضا! بعد از سی و چهار سال، سلام... خوبان، مرا از آشوب ندیدن تان رها کرده اند و سرانجام دست هایم از سرما و زمستان گذشت و آمدم.

آن قدر شورِ گفتن و نوشتن دارم که نمی‌توانم حقِ حلاوت را ادا کنم. نمی‌توانم از غریبی و حسرتی که دیگر رفته، حرف بزنم. ازعجزی که نیست. نمی‌توانم طعمِ دلپذیرِ عشق را از واژه‌ها عبور دهم و آن گونه که درخور است از ضیافت مشهدالشفا بگویم.

به وقت سی و چهار سالگی ایستاده ام در بارگاه نور و برای همه زیارت نیامده‌ها، دعا می‌خوانم.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.